گر برون می آید، آن بی رحم زارم می کشد
ور نمی آید، به درد انتظارم می کشد
گر، معاذالله، نباشد دولت دیدار او
محنت هجران به اندک روزگارم می کشد
ای که گویی بر سر آن کوی خواهی کشته شد
راضیم، بالله، اگر دانم که یارم می کشد
هر گه امسالش عتاب آلوده می بینم به خود
یاد آن مسکین نوازی های پارم می کشد
چون برون آید، کله کج کرده، دامن بر زده
دیدن جولان آن چابک سوارم می کشد
ساقیا، امشب که مستم لطف کن خونم بریز
ور نه، چون فردا شود، رنج خمارم می کشد
زیر بار غم، هلالی، کار من جان کندن ست
وه! که آخر محنت این کار و بارم می کشد